آمد گذشت از من و ساده سلام کرد با یک نگاه کار دلم را تمام
کرد ... پروانه های سبز نگاهش قشنگ بود با یک نسیم خنده به
من احترام کرد ... مشتی غزل ز دفتر احساسهای خود آورد و در
کلاس دلم ثبت نام کرد ... چیزی به نام عشق در اعماق جان من
یکباره با تمام وجودش قیام کرد ... اما چه زود رفت و دلم را
دچاراین انبوه زخم کهنه بی التیام کرد ...