-
[ بدون عنوان ]
6 تیر 1384 19:14
من هنوز چیزی نـگفتم کـه تـو طاقـتـت تـموم شـد باقیشو بگم مـیـبـیـنـی اشکات کلی حـروم شـد من که اسمون نبودم ، اما عشق تو یه ماه سرزنش نکن دلم را به خدا کلی گناه
-
[ بدون عنوان ]
6 تیر 1384 19:10
نمیدونم شاید قسمت نیست....شاید.... من برایت نوشته بودم ساعت و روزش را گفته بودم اما تو سکوت کردی... سکوت ... من منتظر یک پیامم از تو ، یک حرف ، یک کلمه ....
-
[ بدون عنوان ]
6 تیر 1384 19:06
عاشق کسی باش که لایق عشق باشه؛ نه تشنه عشق تشنه روزی سیر میشه! ویکتور هوگو
-
[ بدون عنوان ]
6 تیر 1384 19:05
خالق من او، و او هر دم به گوش خلق از چه میگوید چنان بودم ، چنین باشم من اگر شیطان مکارم گناهم چیست؟ او نمیخواهد که من چیزی جز این باشم دوزخش در ارزوی طعمه ای میسوخت دام صیادی به دستم داد و رامم کرد تا هزارن طعمه در دام افکنم ، نا گاه عالمی را پر خروش از بانگ نامم کرد ....
-
[ بدون عنوان ]
6 تیر 1384 19:01
تندی رگبار از تو سر پناه یار از تو قلب بر دیوار از من شهر بی حصار از تو گونه ی تبدار از من بغض چشمه سار از تو خواب گندم زار از تو بخشش و ایثار از تو هق هق بسیار از من تردی بهار از تو اسب بی سوار از من قصه ی فرار از تو نفس نفس بودن من از تو شکفتن و گفتن من از تو مرورم کن خط به خط از نو بیا ببین در چه حالم از تو ببین...
-
[ بدون عنوان ]
5 تیر 1384 21:33
زندگی رو دوست دارم ... زندگی رو دوست دارم با تمام بدبیاریش عاشقی رو دوست دارم با تمام بی قراریش من می خوام اشکو بفهمم وقتی از چشام می ریزه تنهایی گرچه کشنده ست واسه من خیلی عزیزه تو کتاب نوشته عاشق خیلی تنها خیلی خسته ست جای بارون بهاری روی چترای شکسته ست اما من می گم یه عاشق همهء دنیا داره همه چترا رو باید بست وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
5 تیر 1384 21:30
اعتماد گاهی وقت ها می مونم که به چی اعتماد کنم. حرف کی رو باور کنم. حرف کسی که چهره ء یه آدم راستگو رو می گیره و بهم می گه یه روز می فهمم کی راست می گفت. یا اونی که گریه می کنه و می گه همش دروغه.
-
[ بدون عنوان ]
5 تیر 1384 21:25
بازم تولدم شد من از روز تولدم خسته ام ، من از روز تولدم می ترسم
-
[ بدون عنوان ]
5 تیر 1384 21:21
می خواهم بدانم تلخی ندانستن یک واقعیت ، تلخ تر از تلخی آن واقعیت است
-
[ بدون عنوان ]
5 تیر 1384 20:05
هرگز دل مستان زغم آزار مده تا باده بود غم به کسی کار ندارد
-
[ بدون عنوان ]
5 تیر 1384 20:01
بجز غم در جهان همدم ندارم اگر غم هم نباشد غم ندارم
-
[ بدون عنوان ]
5 تیر 1384 19:48
قصه ی ما و شما امشب از فاصله ما و شما می گذرم این دلم ، راه مرا می نگرد قاصد صبح سپید آنکه در آینه این شب مهتابی من می گرید از غزلخانه عشق قصه ما و شما اندر این آینه رنگزده جیوه اندود به بیرنگی خود می شود جلوه هستی ره فردا پیدا من در آن قرمز مستی سیه جنگ سراب سبزی خاطره عاطفه را می بینم زردی نفرت یک قرن فراق قصه ما و...
-
[ بدون عنوان ]
5 تیر 1384 19:39
به زیباترین زیبایی ها حالمان بد نیست ، غم کم میخوریم کم که نه هروز کم کم میخوریم آب می خواهم سرابم می دهند عشق میورزم عذابم می دهند خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بدم و دارم زدند
-
[ بدون عنوان ]
5 تیر 1384 18:00
دیوانه منم عاقل وفرزانه تویی تو آواره منم صاحب می خانه تویی تو
-
[ بدون عنوان ]
2 تیر 1384 18:03
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم زبی آبی ولی با منت و خواری پـی شـبـنـم نمی گردم
-
[ بدون عنوان ]
1 تیر 1384 20:41
الهی به مستان میخانه ات به عقل افرینان دیوانه ات به دردی کش لجه کبریا که امد به شانش فرود انما به دری که ارش است اورا صدف به ساقی کوثر به شاه نجف به نور دل صبح خیزان عشق زشادی به انده کریزان عشق به رندان سرمست اگاه دل که هرگز نرفتند جز راه دل که خاکم گل از اب انگور کن همه جان من اتش طور کن الهی به جان خراباتیان کزین...
-
[ بدون عنوان ]
29 خرداد 1384 19:04
غروب عاشقان رنگش طلا یست آخرش مرگ و جدایست
-
[ بدون عنوان ]
28 خرداد 1384 19:20
انگار که دیروز ٫ تو اینجا بودی یک نیمکت آنطرف تر از مابودی . تا قصه تمام شد ؛ نفهمیدم ٫ تو با آن همه ناز ٫ ْ سیندرلا ْ بودی .
-
[ بدون عنوان ]
28 خرداد 1384 19:14
چرا عادت می دی من رو به دستات . اونم وقتی دستات موندنی نیست؟؟ چرا می خـوای بـشم پـابند چشـمات تو که عشـقـی تـو چـشات خـونـدنـی نـیـست تـو کــــه لــــبــریــزی از شــــوق پـــریـــدن . پـری از کــوچ و پــــر کـــشـیـدن
-
[ بدون عنوان ]
28 خرداد 1384 17:31
تـــــوی خـــــاک بـــاغ خــــونــــه یــــه روزی دســـت زمـــونــــه ما رو کـاشـت بـا مـهـربـونـی پـیش هــم مــثل دو دونــه مـا تـو باغ ماءوا گرفـتیم بــارون اومــد پـا گــرفـتــیــم دو تــــایــی تــو خـاک بـاغـچـه ریــشـه کـردیـم جـا گـرفــتــیـــم غـــــافــــل از رنـــــگ گــــلامـــــون غـــــــــم...
-
[ بدون عنوان ]
28 خرداد 1384 14:31
زنــدگــی بـه مـن آمــوخـت که چـگــونه گــریــه کــنـم امـا گـریـه به من نیـاموخــت که چگونه زنـدگی کـنم تو نیز به من آمـوختی که چـگونه دوسـتت بـدارم اما به من نیاموختی که چگونه فراموشت کنم
-
[ بدون عنوان ]
28 خرداد 1384 14:27
روشنی ، من ، گل ، آب ابری نیست . بادی نیست . مینشینم لب حوض : گردش ماهیها، روشنی، من، گل ، آب . پاکی خوشه زیست. مادرم ریحان میچیند نان و ریحان و پنیر، آسمانی بی ابر، اطلسیهایی تـر . رستگاری نزدیک: لای گلهای حیاط. نور در کاسه ی مس، چه نوازشها میریزد ! نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین میآرد . پشت لبخند...
-
[ بدون عنوان ]
28 خرداد 1384 14:11
این هم یه شعر زیبا که برای خیلی ها خاطرات خوب یا بد به همراه دار ه . یار دبستانی من با من و همراه منی چوب الف بر سر ما بغض منو آه منی حک شده اسم من و تو رو تن این تخته سیاه ترکه بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما دشت بی فرهنگی ما هرز تموم علفاش خوب اگه خوب بد اگه بد مرده دل های آدماش دست من و تو باید این پرده ها رو پاره...
-
[ بدون عنوان ]
28 خرداد 1384 14:05
بوی عیدی بــــوی تـــوت بــوی کــاغـذ رنـگی بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو بوی یاس جانماز ترمه مادربزرگ با اینا زمستان و سر می کنم با اینا خستگی مو در می کنم
-
[ بدون عنوان ]
28 خرداد 1384 12:32
گریه بی حساب تو دردی دوا نمی کند رنج و غم زمانه را از تو جدا نمی کند
-
[ بدون عنوان ]
28 خرداد 1384 12:09
نگرونی ... خـــــــوابـــیـــدی ، بـــــــدون لالایــــی و قـــــصـــه ... بــــگــیــر آســــوده بــخــواب بــی درد وغــصــه ... دیـــگــه کــابــوس زمستــون نـمی بــیـــنــــی ... توی خـــواب گــلای حــسرت نــمی چــنی ... دیگه خورشـــید چهرتو نمی ســـــوزونه ... جــــای سیلی های باد روش نمی مونه ... دیـــــگه بیدار...
-
[ بدون عنوان ]
28 خرداد 1384 10:48
هر کـــجا محرم شدی چشم از خیانت باز دار ای بسا محرم که با یک نقطه مجرم می شود
-
[ بدون عنوان ]
26 خرداد 1384 18:33
امشب به قصه دل من گوش می کنی فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
-
[ بدون عنوان ]
26 خرداد 1384 18:00
مـیـدانـــم در ایــن روزهــای شـکـســتـنـم در دفتر خاطرات تو از من نقشی نیست نگــو کـه درد آور اســت از تـو شـنـیدن بـــگـذار بــگــذار خــویـشــتــــن بــگـویــــم که در قلـب تو دیگـر مـرا جـایـگـاهـی نـیـسـت دریـــغ و حــسـرتــآن عـمــری کـه بــر بــاد رفـــت دریــغ آن شــب هــای تـنـهـایی کـه بـا فـریـــاد رفـت
-
شقایق
26 خرداد 1384 17:32
عشق یعنی هستی و دیوانگی عشق یعنی در جهان بیگانگی عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر عشق یعنی سر بر دار کردن آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی در جهان رسوا شدن عشق یعنی مست و بی پروا شدن عشق یعنی سوختن و ساختن عشق یعنی زندگی را باختن عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هر چه بینی عکس یار عشق یعنی...